پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

در مسلک ما معنی پرواز چنین است، با بال شکسته به هوای تو پریدن …

پرواز سپید

سلام.
اینجا آسمان قلب من است جایی که در آن پرواز می کنم. ابرهای تخیلاتم، نم نم غصه هایم، برق نگرانی هایم، و نسیم امیدهایم را در آن خواهم دید. . مهدی خورشید این آسمان
مهدی جان
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
بابال شکسته به هوای تو پریدن



از آنجا که اسلام دینی سیاسی ست بدون شک من به مسائل سیاسی هم خواهم پرداخت.




دوستان عزیزم که به این آسمان سر می زنند؛ لطف کنند و از درج نظراتی همچون عالی، خوب بود، حرف نداشت، ++(با هر تعدادی)، لذت بردم و ... خود داری کنند!تا الان تایید شده و البته پرواز سپید، از نویسندگان این نظرات به خاطر حسن نیتشون به شدت سپاس گذار بوده و هست! ولی این دست نظرات، همیشه نویسنده وبلاگ رو به شدت دچار رعد و برق روانی کرده است! اگر واقعا از مطلبی لذت بردید اما حرفی برای گفتن نداشتید لطفا فقط به ذکر یک صلوات اکتفا کنید! خیلی خیلی ممنونم.



*اگر بتوانیم بال‌های عاطفۀ خود را برای عموم مردم بگشاییم، پرواز خواهیم کرد و اگر مانند ابرها بر سر همۀ انسانها سایه بیفکنیم، باران خواهیم شد



اگر از بالا نگاه کنیم مشکلات را کوچک خواهیم دید و هرچه بالاتر برویم جاذبۀ زمین برای ما کمتر خواهد شد، آنگاه می‌توانیم پرواز را تمرین کنیم.*
* استاد پناهان*

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

بازم روزمره مثلا

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ق.ظ

امروز رفتم موسسه دقیقا معلوم شد قراره چی کارکنم!

کلا با دکتر سخت میشه کار کرد! همین... بخونید تا اخرشو...خخخخخخخ

ولی خوب بود. از این که فکر کنم دارم تلف میشم کلافه میشم! ولی امروز قشنگ معلوم شد کار من چیه و در مورد شروع کار حرف زدیم.

خوبه احساس میکنم در جریانم. از گندیدن متنفرم!

غرض از پرچونگی..

وقتی داشتم با عبدالله (دوستم. خانومه! خودش آی دی اینترنتیشو این طوری انتخاب کرده!خخخخخخخخ) می اومدیم سمت ایستگاه یه مادر میانسال و دخترجوونش رو دیدیم، که یه ساعت طلایی زنونه دستشون بود و هرکی رد میشد می گفتن فروشی...فروشی...ساعت فروشی...

از کنارشون اول رد شدیم ولی یکم که جلوتر رفتیم، عبدالله گفت: اونا مشکل داشتن. بذار ببینم چی می خواستن!

- : ول کن، اگه پول نداری سمتشون نرو! تو که نمی تونی کمکشون کنی اصلا نرو جلو!

ولی گوش نکرد. من دورتر ایستاده بودم. یکم که گذشت وسط حرفاشون رفتم جلو ببینم چیه...

شنیدم دختر می گفت: بابام زندانیه و ما از شهرستان(نمی دونم کجا) اومدیم تا بابامو ببینیم. ولی الان پول کم آوردیم به مسافر خونه 80 تومن بدهکاریم که می خوایم با فروش این ساعت پولشو در بیاریم. یکم هم بیشتر داشته باشیم که بتونیم تا چند روز دووم بیاریم...

گفتم: برید از بهزیستی و یا 118 سراغ بعضی جاها رو بگیرید که کمک می کنن به خانواده های زندانیا.

البته بگذریم از این که فقط میخواستم امیدوارشون کنم، ولی خودم هم به وجود همچین جاهایی و کمک کردنشون، مطمئن نبودم!

بعدشم گفتم: ما اگه پول داشتیم اینو ازتون می خریدیم، ولی الان اصلا پول نقد همراهمون نیاوردیم!

یکم که گذشت... خداحافظی کردیم و اومدیم که بریم...

یه ذره دور شدیم بازهم عبدالله گفت: به نظرت راست می گفتن؟

- : این به ما ربطی نداره! اگه می تونی و می خوای کمکشون کن و اگه نمی تونی یا نمی خوای برو. قضاوت کار ما نیست!

- : یعنی به نظرت شماره موبایلمو بدم که اگه مشکلی پیش اومد بزنگن؟

- : اگه می خوای این کارو بکن، چون بدهکار خودت می مونی!

دوباره رفت سراغشون...


این دفعه منم همراهش رفتم  وقتی رسیدیم دیدیم که یه آقایی داره باهاشون صحبت می کنه. راستش یکم از مرده خیلی خوشم نیومد! ظاهر بدی نداشت ها ولی به دلم نمی نشست! یه جوری بود! گفت: من پول نقد ندارم میرم از بانک براتون میارم و رفت که بیاره.


 یکم بیشتر با مادر و دختر حرف زدیم و آشنا شدیم... کار مادر و این که درآمد دارن توی شهرستان یا نه و این که دختر یکم نسبت به پدر خشم داره و این که دختر نامزد کرده...(MI6 چرا سراغ من نمیاد استخدامم کنه؟!! ههه)

یه برگه از توی کیفم درآوردم و توش اسم و شماره تماسمو نوشتم و البته ایضا عبدالله رو.

وقتی داشتیم حرف می زدیم یه دفعه یاد اون 100 تومنه توی کارتم افتادم، که می شه از یه مغازه نقدش کنم و بدم بهشون؛ آخه عبدالله یه 20 تومنی که داشت رو بهشون داده بود و این جوری اون پولی که می خواستن از فروش ساعت در بیارن جور می شد؛  فوقش ساعتو ازشون می گرفتم!

داشتم توی کیفم دنبال کارت بانکیم می گشتم که یهوووو یاد یه چیز خوبببب افتادم!!

چند روز قبل همین جوری الکی یه کارت هدیه 100 هزار تومنی که هدیه یه همایش بود رو توی کیفم دیده بودم. همون موقع گفتم این اینجا چیکار میکنه؟ ولی یادم رفته بود ورش دارم بذارم توی کشو! یه دفعه یادم افتاد که ممکنه هنوز اونجا باشه. کیفو انداختم توی دست عبدالله و گفتم اینو بگیر ببینم!!!

دست کردم توی جیب کیفم و پاکت کارت رو در اوردم و گرفتم دم صورت دختر و با یه لبخند گندهههه گفتم: دیرررییینننن...بیا این مال توئه!!

(شلختگی هم به درد خورد!خخخخخ)

دختر گفت: این چیه؟

گفتم: پول دیگه! این یه کارت هدیه 100 هزار تومنیه اونم برای تو!! دختر که تا اون موقع نا نداشت حرف بزنه، یه دفعه مثل این که منتظر باشه از چشماش قطره های بزرگ اشک شروع به ریختن کرد!!

خیلی تشکر کرد!!!!! گفت خدا شما رسونده! منم کلا نمی فهمیدم چی داره میگه؟ با کی کار داری؟! می خواستم فقط نگرانی دوستم کم بشه!خخخخخخ(اینا رو توی دلم می گفتم)

مادره ساعتو گرفت جلوم که بگیرید...

منم که دیگه بدجور جو مرام گرفته بودم گفتم: شما گفتید 120، من که 100 بیشتر ندادم!! نمی تونم ساعتو قبول کنم!

مادره انگار منتظر باشه، ساعتو گذاشت توی جیبش. ساعت خیلی بیشتر می ارزید شاید دوبرابر ولی چون پول لازم بودن داشتن با این قیمت می فروختن!

منم خداییش توی مرامم نیست از پول لازم جماعت چیزی بِکَنَم!

خلاصه داشتیم می رفتیم که یه دفعه اون آقاهه که رفته بود پول بیاره، داشت برمی گشت، ما رو دید،

گفت: خانوم به نظرتون راست می گن این دوتا خانوم؟

گفتم بهش: کار ما نیست که بفهمیم راست می گن یانه؛ کار ما اینه که ببینیم باید کمک بکنیم یانه! ما با کمک به اونا به خودمون کمک می کنیم تا خودمونو از سوء ظن نسبت به دیگرون حفظ کنیم! در ضمن فکر نمی کنم دوتا خانوم، اونم این بخش شهر، اونم این وقت شب، برای تظاهر یا کلاهبرداری بیان این طور ابراز نیازکنن!

- : پس شما می گید راست می گن؟

- : اصلا بهش فکر نکردیم! فکر کردیم که باید کمک بکنیم یانه! همین

این جوری اون مرد به سمتشون رفت. ولی من قبلا به اون دوتا خانوم گفتم که خیلی با اون آقا دم خور نشن! راستش اصلا به مرده شک داشتم! دیدم پولی هم که آورده بود خیلی کم بود. یعنی در حدی نبود که کار اون خانوما راه بیفته. و البته موقع کمک بازم فقط یه 5 تومن کمک کرد! فحش بود رفتارش!!!!

خلاصه اومدیم....

توی راه به عبدالله گفتم: یه لگد باید بهت بزنم!

گفت: چراااااا؟

گفتم: آخه باعث شدی من 100 تومن کمک کنم! نمی ذاری بی تفاوت بشم به دورو برم! عاشقتم... به خاطر همین که منو سرحال نگه می داری، باید کتک بخوری!خخخخخخخخ

خندید گفت: عاشقتمممم!!!!

منم گفتم: منم خیلی دوستت دارم عبدالله!!!!!(البته مسلما اسم واقعیشو گفتم! اینو که متوجهید؟!!خخخخخخ)


پی نوشت: ملت نشنیده باشن این مکالمه ما رو؟!!

پی نوشت 2: اون پول اصلا برای کمک به یه مستحق کنار گذاشته شده بود ها! قرار نبود خرج زندگی بشه!


۹۴/۰۹/۰۹

نظرات  (۹)

چه حس خوبی داشتین...

اتفاقا چن وقت پیش حاج اقا عالی جاااان داشت در این مورد کمک کردن حرف میزد
میگفت کسی که میدونید تکدی گر حرفه ایه رو بذارید کنار
ولی
بقیه رو سعی کنید کمک کنید ....
پاسخ:
سلام.
بله حس خوبیه! یه جورایی دیگه خودمونو راحت میکنیم از یه عالمه فکرو خیال و هزار تا چیز دیگه که اذیت میکنه!
عبدالله!!!! چرا این اسمو انتخاب کرده
پاسخ:
خب یعنی بنده خدا :)
آخه توی جبهه به هرکسی که نمیدونستن اسمش چیه میگفتن عبدالله!
می گه ما هنوزم توی جهادیم و میگه که دوست داره گمنام باشه!
اصلا موجودیه!! خیلی بودن کنارش روحیه بخش و دوست داشتنیه!
۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۷:۴۷ ♥ محجبه ♥
:-)
پاسخ:
:)
نظر ساندویچی میذارید؟!:)
۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۷ ❤منتـــظر المـهـدی❤
موفق باشی.....
پاسخ:
ممنون
سلامت باشید!
۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۶ ستاره روشن
+
پاسخ:
:)
۱۰ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۹ انسان نیازمند
سلام
خدا خیرتون بده

پاسخ:
سلام بزرگوار
خیر دیدن اشک شوق یه دختر پاک بود که من دیدم!!
برای گفتن از دوستم نوشتم! مهم داشتن دوست خوبیه که برای کار خیر به ما انگیزه بده!

شرمندم نکن پرواز جونم
فک میکنم من هنوز دوست دارم مث بچه گیام به یه کیسه پول برسم بین مردم پخشش کنم
ههههههه
شنیدم امام علی علیه السلام این کارو میکرده، مث بچه ها با پول برخورد میکرده! 
رفته زمینشو فروخته، قرض یه بنده خدا رو داده،  باقیشو آورده سر بازار ریخته تو دامنش مردم وردارن
فقیر و غنی هم براش مهم نبوده
ینی میشه اون دنیا این کار بهونه بشه بگن شما با علی محشور میشید
پاسخ:
آییی
دیدی گفتم برو بخون اون مطلبو!
برای همین بود. شکفته شدم! عزیز دلم...
یه وقتایی فکر میکنم شاید خلم؛ ارزش پولو نمیدونم و این چیزا!! هههه
اما به خدا ما هم برای به دست اوردن پول سختی میکشیم...
می دونی چرا حضرت این کارو می کردن؟
وقتی اون قدر همت داشته باشی که بتونی بازم مثل همینو که به دست اوردی جمع کنی، وقتی بدونی داشته نداشته همه رو خدا میبینه، وقتی جلوه رحمت خدا باشی و...
این کارا عادی میشه.
راستش منم اگه پول مال خودم باشه همینم ولی اگه مال شوهرم باشه نمیتونم. خیلی با حساسیت خرج میکنم! می گم نکنه راضی نباشه. من هنوز اجازه ندارم!
کاش پولدارتر بودی تو...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
راستی پرواز جونم
** ** **** ***** ** ****** **** ******* ** ****
**** *** * *** ** *** ** ****** ** ** **** **** ** ****** ** ****** ** *** **** ** **** ****** 

هنوزم مطمین نیستم اونا واقعاً محتاج بودن یا یه سبک خیلی جدید از تکدی گری بود،  اما خوشحالم از اینکه بی تفاوت رد نشدم
من چیزی رو از دست ندادم اگه رد میشدم یه عمر از فکر اونا شرمنده بودم
پاسخ:
همین بی تفاوت نبودنت که منو درگیر کرده نمیتونم ولت کنم دیگه!!
حساب بعضیا برام حساب اینه که خودمو بهشون سنجاق کنم تا یه وقت اگه خدا بهشون نگاهی کردمنم دیده بشم!! خدارو شکر دارن زیاد میشن این جور آدما دور و برم.
به خاطر همین یکم بیشتر روحیه گرفتم!
دوستت دارم...
۱۲ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۸ صحبتِ جانانه
:)
چه جالب انگیزناک
پاسخ:
:)
جالب اون دوستیه که با همه کارها و حرفاش تو رو به انجام کار خیر ترغیب میکنه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">